بنیابنیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

بنیا دختر بی همتای من

عید امسال با بنیا خانوم

من از 28 نرفتم سر کار موندم خونه کلی حال داد با تو بازی کردم تو تونستی م م خوردی و کلی به خونه زندگی رسیدم و کلی تو خوشحال بودی من هم تمام وقتم گزاشتم برات  خاله هام همه اومدن خونه ما امسال به خاله ها عمه و پسر خاله گذروندیم که همه عکسها بی حجابن نمی شه اینجا گزاشت سال پیش یادش بخیر رفتیم دبی و با خاله ازین اوینا امسال اونا رفتن شیراز و شمال نشد همدیکرو ببینم  4 شنبه سوری احسان دوست بابا و عمه شوهر خاله امیر حسین و خاله ارغوان و خاله زری اینا بودن دایی امین گیتار شادی بزن برقص شام خوشمزه کلی حال کردیم  بعد ارش ا ز استرالیا اومد کلی عیدی گرفتی که مامان همه رو برات تو حسابت نگه می داره کلی عید دیدنی رفتیم هر شب خونمون جونای...
17 فروردين 1392

عید 91 با بنیا

ا     داری مات مبهوت نگاه می کنییییییییییییییییییییییییییی اخرین روز کاری مامان 27 بود ...... سریع اومدم از خونه مامان برداشتیم تو رو که بریم خونه خودمون اخه مامان بزرگ اینا می رفتن مسافرت  بعد از 3 ماه با من تنها شدی اخه توی این 3 ماه من اونجا بودم و همه از تو نگهداری می کردن . اومدیم خونه که تو تنهای رو حس کردی و کلی بهونه گیری کردی همش می خواستی باهات بازی کنیم  یه سفر هفت سین خوشکل درست کردیمو سبز ی پلو...... کلی عکس گرفتیم  روز اول عید رفتیم خونه اقا جون عمه ها و بچه هاشون دختر عمه ها بابا اومده بودند و شما هم نتونستی بخوابی و هم غریبی کردی بابا هم رفته بود سر کار کلی گریه کردی یه4 5 ساعت...
17 فروردين 1392
1